تاریخچه و تعریف قومنگاری
قومنگاری یا مردمنگاری (Ethnography) روشی است که سه دوره اصلی در تاریخ علوم اجتماعی دارد:
اولین بار در اواخر قرن نوزدهم توسط مردمشناسان به کار گرفته شد. آنها معتقد بودند که برای داشتن فهم درست از یک گروه باید در طول مدت قابل توجهی، مشاهدات پیوستهای از نزدیک در مورد آنها داشت. به همین خاطر گاهی نیاز میشد که محقق زبان خاص آن گروه را یاد بگیرد و با آنها در رویدادهای اجتماعیشان مشارکت کند. در این دوره محققان بر روی رفتار افراد گروه تمرکز میکردند و با یادداشت برداری دقیق از آن، گروههای کمتر شناختهشده را به جامعه علمی زمان خود معرفی میکردند.
با تحقیقات برونیسلاو مالینوسکی توجه محققان به جای رفتار گروههای مختلف بیشتر به سمت کنش اجتماعی آنها معطوف شد. محقق قومنگار در این مرحله سعی میکرد بر مبنای پدیدارشناسانه از حالات و معنایی که خود کنشگران برای رفتار خود قائلند به صورت بیطرفانه گزارش کند. به همین جهت این گزارشها از زاویه دید سوم شخص ارائه شدهاند. گویی واقعیتی آن بیرون وجود دارد که قومنگار سعی در بازنمایی آن دارد.
مرحله سوم قومنگاری در پی انتقادهای فراوانی که از هر سو به آن میشد به وجود آمد. از جهت معرفتشناسانه، دیگر رئالیسم خام موجود در تحقیقات پیشین مورد قبول نیست چرا که همواره هر قومنگار میزانی از واقعیتهای گزارششده را خود برساخته است. از جهت رویکرد فلسفی به علوم اجتماعی، تحقیقات پیشین معمولاً در راستای نشان دادن هماهنگی عوامل اجتماعی موجود در یک گروه بود و کمتر تعارضهای آن را مورد توجه قرار میداد؛ چه تعارضهای درونیاش و چه تعارضهای بیرونی آن با دیگر گروهها. انتقادهای دیگری هم از سوی مارکسیستها، فمنیستها و … مطرح شد. این مشکلات و محدودیتها منجر به تعدیل قومنگاری و تغییر ماهیت آن شد.
قومنگاریهای بعد از جنگ جهانی دوم غالباً از زاویه دید اول شخص نوشته میشوند گرچه اعتبار علمیشان تا حد یک تکگویی پایین نمیآید. قومنگاران دیگر خود را به موضع کارکردگرایی محدود نمیکنند. به علاوه جامعهشناسان با به کارگیری قومنگاری نه فقط در مورد فرهنگهای دیگر بلکه در مورد فرهنگ یا خردهفرهنگهای موجود در جامعه خود نیز تحقیق میکنند. رویکردهای جدید در این حوزه مانند قومنگاری پستمدرن، رئالیسم خام تحقیقات پیشین را رد میکنند، اما به جای افتادن در دام نسبیانگاری و نفی مطلق حقیقت، سعی در دستیابی به حقایقی دارند که میدانند بخشی از آن برساخته و برآمده از پیشفرضهای خود آنهاست. در این گونه فعالیتها، نسخههای ضعیفتری از رئالیسم استفاده میشود.
بنابراین قومنگاری امروزه اینگونه تعریف میشود: روشی که در آن محقق در مطالعه دست اول خود در میان گروه خاصی قرار می گیرد و در کنار مشاهده مشارکتی خود ممکن است از منابع مختلف استفاده کند تا به درک عمیقی از پدیدههای اجتماعی آن گروهها برسد و خود را به فهم آنان از کنشهای اجتماعیشان نزدیک کند.
کاربرد
اولین کاربرد قومنگاری جایی است که دادههای آماری از گروهی خاص وجود ندارد و استفاده از روشهای کمی نیز برای گرفتن چنین دادههایی مناسب نیست. چنین وضعیتی مثلاً موقعی پیش میآید که گروه مورد نظر در پیمایش رسمی به دیدگاه صادقانه خود نمیپردازند چرا که معتقدند به درستی فهم نخواهند شد و یا حتی به خاطر روابط موجود قدرت محکوم خواهند شد.
اما کاربرد دوم قومنگاری که بیشتر از کاربرد اول مورد توجه است کاملاً حالتی کیفی به خود میگیرد. در این جا سعی میشود روایتی، هر چند نه کاملاً بیطرفانه، از یک پدیده اجتماعی ارائه شود که بر خلاف روشهای کمّی آماری، تفسیر و فهم خاصی از آن پدیده در اختیار ما قرار میدهد. در نتیجه کاربرد دوم در جایی محقق میشود که تفسیرهای موجود از پدیده مورد نظر، با استناد به مطالعات دست اول قرار است به چالش کشیده شوند و یا جایی که اساساً فهم مستقیمی از آن پدیده یا گروه وجود ندارد، برای مثال قبایل آفریقایی یا خردهفرهنگهای پنهان در یک جامعه.
به طور کلی کاربرد قومنگاری امروزه محدود به حوزه علوم اجتماعی نیست و روشی مفید و ضروری برای بسیاری از رشتههاست. در مواردی که فقط دادههای آماریِ قبلی از یک پدیده وجود دارد، رصد حضوری از ارزش ویژه پژوهشی برخوردار است؛ علیالخصوص در جوامعی که تغییرات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به سرعت روی میدهند.
مهارتهای مورد نیاز برای یک قومنگار
از آنجا که قومنگاری به یک روش محدود نمیشود محقق قومنگار بسته به این که از چه روشهایی برای دادهگیری استفاده میکند باید بر مهارتهای مربوط به آن روش مسلط باشد. برای مثال اگر گفتمان مورد نظر را میخواهد تحلیل کند باید بر نشانهشناسی کنشها و زبان تسلط داشته باشد و … .
اما به طور کلی یک قومنگار قرار است به فهمی از موضوع مورد مطالعه خود برسد؛ موضوعی که احتمالاً ناشناخته و غریب است. چنین فهمی یادآور مباحث هرمنوتیکی است که در آنها به طرق مختلفی مسأله فهم مورد بررسی قرار گرفتهاست. بینش قوی در این مباحث راهکارهایی در اختیار قومنگار قرار میدهد تا فاصله خود را با موضوع مورد مطالعه خود کم و کمتر کند حتی اگر این فاصله هیچ گاه صفر نشود. به علاوه مهارتهای مشخصتر و ملموستری چون تعامل با فرهنگهای متفاوت، گزارشنویسی، توانایی مشارکت احتمالی در اعمال گروه و … نیز مورد نیاز است.
مزایا و معایب
مزایا و معایب این رویکرد بسیار مشابه و نزدیک به مزایا و معایب روش مشاهده مشارکتی است، اما در اینجا نکات اصلی مرتبط به اختصار توضیح داده می شوند.
- به خاطر محدود بودن موضوع مورد مطالعه و صرف زمان طولانی، ابعاد متفاوتی از آن موضوع فهم میشود. این فهم عمیق ناشی از آن است که محقق عملاً در برهه خاصی از زمان با گروه مورد مطالعه زندگی میکند و در نتیجه در شرایط متنوعی رفتار آنها را رصد میکند.
- بسیاری از فرهنگها و خردهفرهنگها هنوز ناشناخته و احتمالاً تحت فشار و پیشداوریاند. قومنگاری به ما کمک میکند که صدای این گروهها هم شنیده شود و در صورت لزوم تصمیماتی اساسی برای آنها گرفته شود.
- یکی از معایب این رویکرد این است که به خاطر طرح غیرسیستماتیک و بیساختارشان، نتایج این تحقیقات بیشتر شبیه گزارشهای روزانهای از فعالیتهای یک عده از مردم هستند تا جوابهای روشنی برای یک تعداد سؤال مشخص علمی. به عبارت دیگر محقق معمولاً انتقال «فهم» خود را هدف قرار میدهدو هر سوالی را در قالب این فهم کلان تر جایدهی می کند..
- این دسته از تحقیقات بسیار زمانبرند. مدتی نسبتاً طولانی باید طی شود تا محقق گزارش مفصلی از یک گروه کوچک تهیه کند چرا که این گزارشها بر اساس مشاهدات مستقیم و دست اول صورت میگیرد نه تحقیقات قبلی.